سخن دل
حرف اولین و آخر
حرف ناتمومه مونده
حرفی که تو خلوت خود
هر کسی یک روزه خونده
حرف زندگی و مرگه
قصه پاییز و برگه
کی حرف گفتنی داره
کی شناخته دنیارو
ما باید از کی بپرسیم
کی میبینه فردارو
بعضی ها اصلا میگن
دنیایی نیست
من و تو سایه ایم
اگه ما باور کنیم که سایه ایم
یا خط و نشونه ایم
سایه ها که پاک میشه
ما ز خود سایه داریم
واسه کاخ هستیمون
یه عالم پایه داریم
کی شناخته دنیا رو
کی میبینه فردارو
کی شناخته دنیا رو
کی میبینه فردارو
اگه زندگی غمه
نفسای یک دمه
چرا پایون نداره
یک دم که خیلی کمه
اگه زندگی تمومش شادیه
یکی هرچی که بخواد آزادیه
پس چرا زیاد و گاهی کم میاد
شادی پایون میگیره و غم میاد
کی شناخته دنیا رو
کی میبینه فردارو
کی شناخته دنیا رو
کی میبینه فردارو
اگه آدم یک روزی خاک بشه
اثرش از رو زمین پاک بشه
زندگیش تموم شده
زندگیش تموم شده
پس چرا دنیا اومد
پس چرا دنیا اومد
بعضی ها میگن من و تو با همیم
اصلا هرکسی که توی این عالمه
دونه های روشنه یک خوشه ایم
پراکنده روی زمین هر گوشه ایم
درخته این خوشه از باغ خداست
خدا یک حقیقته
همه دونه ها رو توش داره خدا
خدا عدل و رحمته
نیازش به هیچی نیست
سیاه و سفیدی چیست
نیازش به هیچی نیست
سیاه و سفیدی چیست
راه ما همه یکی
رفتن و رسیدنه
آخرین مقصد ما
خوشه ها رو دیدنه
اگه ما همراهیم
همگی در راهیم
پس چرا جنگی باشه
یا دل تنگی باشه
اگه ما همراهیم
همگی در راهیم
بگیریم دست همو
دنیامون رنگی باشه
شعری بر آب ، دشنه در خواب
اسبی در مه ، مهتاب در مرداب
زخمگاهِ آهو ، چشم براهِ جادو
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو
عقابِ بی پر ، بسترِ خاکستر
طاووس در آتش ، سرداری بی سر
چه شد؟ چه شد؟ پایانِ قفس
چه شد؟ چه شد؟ نورِ مقدس
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو
پای این کتیبه ی شکسته
پا دراز کن ای همیشه خسته
کنار ستون های در خونگاه
دست ما جان پناه
خوشترین ساز در راه
مرا ببر به کوچه ی حمید
مرا ببر به تخت جمشید
دبستان جهان تربیت
ببر به کلاسِ آخر تبعید
جنگجو ، جنگجو
از آشتی بگو......
این ترانه که یکی از ترانه هائیست که ناصر عبدالهی در ماه های پایانی عمر خوانده است تقدیم میکنم به همسر عزیز و مهربانم و امیدوارم که واقعا مرا ببخشد
منو ببخش
که ندیده می گرفتم
التماس اون نگاه نگرونو
منو ببخش
که گرفتم جای دست عاشقتو
دست عشق دیگرونو
لایق عشق بزرگ تو نبودم
خورشید بانو
غافل از معجزه تو شد وجودم
اسیر جادوت
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
منو ببخش منو ببخش
منو ببخش منو ببخش
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هرجا دلت رو می شکستم
منو ببخش منو ببخش
منو ببخش منو ببخش
یا علی
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد